بچه محل مان بود و مرا شناخت !

جوادباشتنی

اعتراف شرور۱۷ساله ! 

رکنا: وقتی گردن‌بند نقره ای گران‌قیمت را در گردن پسر نوجوان دیدم بلافاصله با یکی از دوستانم هماهنگ کردم و آن پسر را در ایستگاه اتوبوس کتک زدیم و کفش‌ها و گردن‌بندش را گرفتیم اما هنگامی که با پدرش به در منزل ما آمد ناگهان تیزی را کشیدم و …

این‌ها بخشی از اظهارات نوجوان۱۷ ساله ای است که پس از زورگیری و درگیری شرارت‌آمیز توسط نیروهای کلانتری معراج مشهد دستگیر شد.

این شرورنوجوان که هنوز آثار غرور و خودنمایی در چهره اش نمایان بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: پدرم اعتیاد شدیدی به مواد مخدر صنعتی(شیشه) داشت و قبلا به جرم سرقت و حمل مواد مخدر به زندان افتاده بود اما اکنون نیز از حدود یک سال قبل به اتهام درگیری و شرارت در زندان مشهد دوران محکومیت ۶ ساله خود را می‌گذراند!

به همین خاطر هم مادرم در منازل مردم کار می کند تا مخارج زندگی ما را تامین کند. من هم که هیچ وقت رنگ محبت پدرم را ندیده ام در کلاس پنجم ابتدایی ترک تحصیل کردم؛ البته پدرم اجازه نداد تا ادامه تحصیل بدهم. بعد از این ماجرا شاگرد یک اغذیه فروشی در همان نزدیکی محل سکونتمان شدم تا برای خودم درآمد داشته باشم ولی از ۱۴ سالگی به مصرف حشیش و سیگار روی آوردم.

در واقع بیشتر دوستانم مرا ترغیب به استفاده از مواد مخدر کردند.

من هم که در خانواده ای با این شرایط بزرگ شده بودم به هیچ وجه نمی‌خواستم نزد دوستانم کم بیاورم به طوری که از کشیدن سیگار و حشیش احساس غرور و بزرگی می کردم.

همواره تصورم بر این بود که چیزی از دیگران کم دارم و نمی توانم آنچه را که دوست دارم به دست بیاورم. همین احساس کمبودها و رویاهای دوران نوجوانی مرا وادار به قدرت نمایی می‌کرد تا جایی که یک روز به همراه یکی از دوستانم سوار اتوبوس شدیم که از کال زرکش به میدان فردوسی برویم درون اتوبوس شهری پسر ۱۳ ساله ای را دیدم که کفش کتانی و گردن‌بند نقره گران‌قیمتی داشت.

دراین لحظه بود که به فکر زورگیری افتادم و همان جابا دوستم هماهنگ کردم که لوازم آن پسر نوجوان راسرقت کنیم اماهیچ وقت به عاقبت چنین کاری فکرنکردم که خیلی زودپلیس ما را ردیابی می‌کند.

در همین حال دوستم که در یک کارگاه صافکاری خودرو کار می کند، با نقشه من، به سراغ آن پسر نوجوان رفت و با او به درگیری لفظی پرداخت. این درحالی بود که اتوبوس به ایستگاه رسید و هنگامی که متوقف شد ما هم آن پسر را از اتوبوس پیاده کردیم و همان جا گردن‌بند و کفش هایش را گرفتیم. او هم که خیلی ترسیده بود، مقاومت نکرد و پا به فرار گذاشت اما شب هنگام او به همراه پدرش به در منزل ما آمدند چراکه آن‌ها هم در همان محله سکونت داشتند و مرا شناخته بودند!

من که با دیدن پدر آن نوجوان ترسیده بودم، دوستانم را صدا زدم که اگر با پدر او درگیر شدیم آن ها به کمک من بیایند. هنوز آن نوجوان و پدرش به در منزل ما نرسیده بودند که من و دوستانم به آن ها حمله کردیم و من تیزی (چاقو) را بیرون کشیدم و خودروی پدر آن نوجوان را تخریب کردم ولی طولی نکشید که صدای آژیر خودروهای پلیس آمد و آن ها مرا دستگیر کردند اما ای کاش… 

جوادباشتنی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *