من حدس مي زنم که تو هم خسته اي بخواب
مردت همين کنار کماکان نشسته است
هرچند توي ذهن خودش هم شکسته است
اما کنار دست تو خندان نشسته است

شب شد و باز توی خیابان کسی نبود
امشب قرار بود کسی رد شود ولی
از بس که اين مسير بدون عبور ماند،
گرد وغبار روي خيابان نشسته است

من وارد تمام قضايا نمي شوم،
اما براي اينکه کمي درد دل کنم
نامردي و خيانت و اين جور حرفها
بعضاً کنار واژه ي انسان نشسته است

فردا غروب نوبت اعدام یک جوان
در مرکز کذایی این شهر لعنتی ست
این حکم قطعی است و مادر برای عفو
بیخود کنار میله ی زندان نشسته است

هرچند هر دو دست پدر غرق تاول است ،
اما درست موقع ميهمان نوازي اش
چون سفره خالي است عزيز،از خجالتش
حتي عرق به چهره ي مهمان نشسته است

شاعر ، دعاي بارش باران اثر نکرد،
خشکي پديده اي است که با من بزرگ شد
حتماً خدا براي زمين گريه مي کند،
وقتي که روي پنجره  باران نشسته است

کم کم فضای شعر خودم هم عوض شده
از من بعید بود ردیف شکسته است
بنگ و سکوت توی سرم یک گلوله یا
چیزی شبیه نقطه ی پایان نشسته است

زنده یاد احسان طباطبايي پور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *